تاریخ دقیق این رخداد تاریخی ییادم نیست اما میدونم یکشنبه روزی بود
که زدیم تو کار ه
کل دانشگاه رو گشتیم دنبال جونور های کوچولو
و یکشنبه ی سفید رو رقم زدیم
البته خدا میدونه چه قدر زاییدیم وقتی لیوانا رو مینداختیم رو ه ها
لحظه تاریخی هم جیغ زدنامون کنار اشپزخونه بود
که اخرش موفق نشدیم ملخ پرشی رو بگیریم
و فرار رو بر قرار ترجیح دادیم
خلاصه اینکه این خاطره جالب بود
حداقل برای من
خلاصه اینکه اخر این داستان باید خوب تموم بشه
دستمون یه جا بند شه از این بیکاری بیایم بیرون
سه شنبه خبری ازکیوون نبود
یگی تعجب زده که چرا این پسره که دایم دانشگاه بود الان غیب شده
فرداش بازم خبری نشد تا ساعت یک و نیم ظهر تقریبا
که ما با زاویه ۹۰درجه نسبت به رییسی نشسته بودیم
خلاصه یگی کیوون رو میبینه و با هیجان اشاره میکنه به من کیوون کییون
منم سرمو بردم بالا که دیدم رییسی با خنده مرموزی داره نگام میکنه
بعد سوتی اومد دقیقا روبه رو منو یگانه نشست
من که روم نشد نگاش کنم اما از اتاق فرمون خبر دادن که داشته نگاه میکرده بهمون مبخنندبده
از اونجایی که اون با کیوون خیلی صمیمه مطمئنا بهش میگه
که من بدبخت روش کراش زدم
و حالا خر و بیار و بافالی رو بار کن
مسلما اگه مجالی برای صحبت با این دو بزرگوار دخترباز باشه
بهشون مبگم که من از کیوون بدم میاد چون شبیه دختراست و به پیر به پیغمبر من روش کراش نزدم
سوتی ترم سوم هم داده شد
نگران بودم این ترم سوتی ندیم
که خداروشکر جور شد
من الان به کی بگم رو کیوون کراش نزدم و این پسر بیشعور کراش یگانه خانوم تشریف دارن
درباره این سایت